ماهان نفس مامان و باباماهان نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره

ماهان همه ی زندگی مامان الهام و بابا محمدرضا

برای تو که عزیزترینی

مهربونم... مهربونم، نازنینم، بهترینم. عشقم، امیدم، جونم. با توام ، با تو، دنیای من. میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و  نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟! ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم. میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم. کنارت، همراهت، هم قدم و هم نفس با نفس کشیدنت. میخوام تا میتونم صدای قلب مهربونت رو بشنوم.  تا میتونم نفسهات رو بشنوم و حفظ کنم. میخوام ضربان قلبت رو بشمارم تا وقتی نیستی، از حفظ بشمارم و ثانیه هام رو با تو تنظیم کنم. ...
25 مرداد 1392

یکی دوستت دارم....یکی یه دونه ی قلب مامان و بابا

 همیشه وقتی یکی ازم می‌پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ می‌گفتم... . ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم: یکی!!! می‌دونی چرا؟ چون قوی‌ترین و بزرگ‌ترین عددیه که می‌شناسم... .  دقت کردی که قشنگ‌ترین و عزیزترین چیزای دنیا همیشه یکی هستن؟؟؟ ماه یکیه... .  خورشید یکیه... .  زمین یکیه... . خدا یکیه... . مادر یکیه... . پدر یکیه... .  تو هم یکی هستی... . وسعت عشق من به تو هم یکیه... . پس اینو بدون از الآن و تا همیشه یکی دوستت دارم... .  ...
24 مرداد 1392

ماهان گل زیبای من

  به خاطر تو  خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم به خاطر تو  اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم به خاطر تو  کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم به خاطر تو  دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم به خاطر تو  می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید به خاطر تو  می توان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا نوشید به خاطر تو  می توان به ستاره ها محل نگذاشت به خاطر روی زیبای تو بود که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود که دست هیچ کس را در هم نفشردم ...
24 مرداد 1392

قلب تو....

چقدر قلبت زیباست روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساس...
24 مرداد 1392

ماهان 1 سال و 5ماه و 5 روزه که به ما زندگی داده

مامان جون عزیز دلم 2 تا دندون دیگه به مرواریدای قشنگت اضافه شده الان دیگه همش میخوای بدو بدو کنی وقتی میریم پارک همش میخوای اینور اونور بدوی و اصلا بغل نمیای وقتی خسته میشی یه دفعهمیشینی و دوباره بلند میشی واسه دویدن خیلی خدارو شکرمیکنم که سالم و سرحالی انشااللهخدا عمر طولانی و با عزت و سلامت و ایمان و عاقبت بخیری به تو و همه ی بچه های دیگه عطا کنه ***آمین****         ...
24 مرداد 1392

چندتا از عکسای ماهان جون

الهی مامان دورت بگرده با این حرف زدنت شیرین زبون من اگه میدونستم انقد نفسی  اسمتو میزاشتم زندگی ماهان مثل ماه من همیشه به قلب من و بابا پر نور بتاب کلمه های ماهان: ات:رفت ات: برای زدن به کار میبری حوففففف: فوت الام: الهام( به من مامان نمیگی میگی الام) ماما و بابا  للا: زهرا ایدی:مهدی عمی:عمه عام:عمو للا:سلام هووووووو: هاپو هووووووف: جیز اییییییییییی: بد و جیز و ای آب هممممم: غذا ایش: جیش و پیپی دده: بهکل ادما میگی بهت میگم: بع بعی میگه: تو هم با ناز میگی بع بععععععععععععععع میگم خرگوشه چیمیگه: صورتتو جمع میکنی و میگی هوففففف هوفففففف میگم گنجشکه میگه: میگی :دیک دیک زنبوره میگه : ت...
24 مرداد 1392

بدون عنوان

    فرزند عزیزم ! آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده ... همانگونه ک...
24 مرداد 1392

ماهان کوچولوی من

ماهان و بابا محمدرضا   "شب مهتابی" در یک شب مهتابی با چشمانی پر از شبنم بر روی غبار جاده ها نوشتم"دوستت دارم" "تو خواب بودی" در خواب شیرین و حتی من آرزو کردم : ای کاش ... چشمان زیبای تو را میدیدم و تو دیدگان بی قرار مشتاق مرا...     ماهان و بابابزرگ ...
24 مرداد 1392