ماهان نفس مامان و باباماهان نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

ماهان همه ی زندگی مامان الهام و بابا محمدرضا

همه امید من و بابا

می نویسم از تو از تو ای شادترین ای تازه ترین ....نغمه عشق تو که سبزترین منظره ای تو که سرشارترین عاطفه را .نزد تو پیدا کردم وتو که سنگ صبورم بودی در تمام لحظاتی که خدا ....شاهد غصه و اندوهم بـــود !بـــه تو می اندیشم !بـــه تو می بالم و از تو می گیرم هر چه انگیزه درونم دارم من شباهنگام آن دم که تو را نزد خود می بینم بهترین آرامش برترین خواهش و احساس نیاز ....در دلم می جوشد !روزها می گذرد .عشق ما رو به خدایی شدن است رو به برتر شدن از هر حسی ...
27 مرداد 1391

دوستت دارم ماهانم

مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است! براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده! آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است! چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور! خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد! مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش است…بخند! به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند. تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود! كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي . بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم...
27 مرداد 1391

ماهان و گل محمدی

امروز جمعه اس و من و بابا و ماهان جونمون اومدیم خونه بابا بزرگ و مامان بزرگ بابابزرگ گل محمدی هارو صفا داده بود که شما رو ببریم عکس بگیریم شما هم که ماشاالله یه لحظه هم چشاتو باز نکردی آخه نور آفتاب زیاد بود قربوووووووووووووووون چشات هرروز شیرینتر میشی عسلم ...
4 تير 1391

ماهانم تو دو ماهگی آماده واکسن زدن

سلام عزیز دل مامان و بابا امروز مامان بزرگ و بابابزرگ اومدن خونمون دلشون واست تنگولیده بود. امروز دو ماهت تموم شد و باید واکسن بزنی عزیزم الهی مامان فدات بشه که میخندی خبر نداری آماده شدی بری اوف بشی. مامان بلا گردونت بشه ایشاالله که دردت نیاد مامان طاقت گریه هاتو نداره ماهانکم   ...
4 تير 1391

ماهانم تو دو ماهگی سرماخورد

بمیرم مامانی واست که مریض شدی عزیزکم بردیمت دکتر گفت یه کوچولو سرماخوردی و بهت دارو داد تو مطب دکتر انقد خوابت میومد که شیرخوردی و خوابیدی تو ماشینم خواب بودی درد و بلات تو سرمامان ایشاالله که زوذ زود خوب بشی نفسم   ...
4 تير 1391

ماهان و ننو

جمعه با بابایی بردیمت باغ واسه اولین بار اومدی تفریح یه ننو واست بستیمبه درخت گذاشتیمت توش تا بخوابی شما هم که حساااااااااااااابی حال کرده بودی و همش خواب بودی عزیز دلم ...
15 خرداد 1391