ماهان نفس مامان و باباماهان نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

ماهان همه ی زندگی مامان الهام و بابا محمدرضا

ازت ممنونم همسر عزیزم

 متشکرم برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.  برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی.  برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی. برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی.  برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.  برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.  برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.  برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.  برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی. برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم" .  برای همه وقت هایی که در فکر من بودی. &nb...
25 دی 1391

به تویی که دستهای کوچکت تمام دنیای من شده ...

در دور دستها، که خدا میان چشمهات خانه کرده بود... من، بی قرار منتظر آمدنت بودم و تو که انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان پنجره، پنجره، طنین آواز تو بود که انگار، گوش هام جز تو نمی شنید. خداوند تو را به من هدیه داد و من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه می پنداشتم نباشم. نفس هات که به گونه هام ساییده می شود انگار آرامش بهشت را به چشمهام می فرستی دستهات که می چرخد و میان دستهام پنهان می شود... خنده هات، که ریش می شوم و عاشق چشمهات که عمق نگاههام را می کاود و من که همیشه تو را کم دارم از داشته هام دلتنگ که می شوم... انگار صدای گریه های توست ....تنها نوازشی که مرا به خود فرو می برد تو فرشته ای یا نه..نمی دانم...اما هم...
25 دی 1391

من و بابا برای ماهان

توصیفی از تو مي خواهم از تو بگويم بي آن که در جستجوي قافيه باشم و بي آن که حتي در جستجوي واژه ها باشم در اين شب ها که گويند عزيزترين شب هاي خداست مي خواهم از تو بگويم از تو که عاشقانه دوستت دارم و مي دانم که دوستم داري با ساده ترين کلمات همراه با همين اشکي که دارد مي غلتد و فرو مي افتد مي خواهم بگويم دوستت دارم امشب نه مي خواهم برايت از آسمان خورشيد بياورم نه مي خواهم ستاره ها را برايت بچينم و نه مي خواهم به شهر آرزوها و رؤياها بروم فقط ساده و با صداقت همراه با شاهدي صادق از اعماق جاني سوخته با چشماني باراني مي خواهم بگويم دوستت دارم ...
25 دی 1391

برای همسرم و پسرم

گفتی از عشق بنویس... مینویسم از عشق ... میخواهم از تو بنویسم ... تویی که عزیز دلمی ... خون تو رگهای منی...اری ... میخواهم از تو بنویسم از عشق و صداقتت...از شیطانی هایت... از خنده هایت... از صدای دلنشین و نازنینت از خودت ... از وجودت ... از زیبایی های کلامت... گفتی از عشق بنویس ... باز نوشتم ...گفتی از غم ننویس...حرفی ندارم انقدر دوستت دارم ...انقدر عاشقتم...که زندگی بی تو محاله ... عزیزم... ان قدر دوستت دارم ... که زندگی بی تو برام یه جاده ی کویریه ... یه قول بده پیش دلم یه وقت نری ... تنها بشم ... اسیر روزگار بشم بشم یه تنها ...تو اوج انتظار ...
25 دی 1391

برای همسرم محمدرضا

برای تو می نویسم عشقم برای تويی كه قلبت پـاك است... برای تو می نویسم........ برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست... برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی... برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی... برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ... برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است.... برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است... برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... برای تويی ك...
25 دی 1391

برای همسر عزیزم محمدرضا

من زنم اما گاهی کودک میشوم...  کودک دلبندِ تـــــــــــو...تا محکمتر در آغوشت بیارامم همچنان به تو عشق خواهم ورزید پشتیبانت خواهم بود و تــــــــو مردِ مــــن فقط مرد من تو پادشاه تمام این عاشقانه هایی  و من ملکه ی خوشبخت و عاشق... زیر نم نم دوستت دارم های من بمان شاه زاده ی رویاهای من... دوستت دارم همیشه و هرلحظه تا ابد.......... ...
25 دی 1391

من و ماهان

فرزندم یه متن برات میذارم تا بعدا ازش درس بگیری عزیزم: عشق یک جوشش کوراست و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است، دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد. عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند. عشق طوفانی ومتلاطم است، دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت. عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن و اندیشیدن "نیست، دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میر...
25 دی 1391

مهندس ماهان

بابایی شیطون که لب تاپو برده منم که کمرم درد میکنه کامپیوترو گذاشتم رو زمین ولی مگه ماهان میذاره یه مهندسه مث باباش تكرارِ اسمـِ تو این روزهـآ حادثــه ي تكــرارﮮ زندگــي من است ... هيچ ديوانه اﮮ از ايـن همه تكرار ... به اندازه ي من ، لذتــ نخواهَد بـُرد !! ...
25 دی 1391